سندرم سیندرلا در خاورمیانه و در خرده فرهنگ های خاصی بیشتر دیده می شود. دختر ها را پرورش می دهیم. زمانی که دختر 3 ساله در عروسی با لباس سفید می رقصد می گوییم: «انشاا. عروس شوی!» زمانی که 15 ساله شد گفته می شود: «کی می شود که خوشبختی تو را ببینم دخترم؟!» زمانی که 25 ساله شد در عروسی گفته می شود: «انشاا. که بخت تو هم باز شود!» یعنی چه؟ یعنی این که در طی این دوران بخت تو بسته بود و یک رویدادی رخ می دهد و ناگهان درهای سعادت باز می شود و تو از فردای روز ازدواج خوشبخت می شوی! سندرم سیندرلا یعنی همین، یعنی این که سواری با اسب های سفید و کالسکه طلایی به دنبال دختر می آید و خوشبختش می کند. با این تفکر سیندرلایی پس من از فردای عقد نیازی به تلاش ندارم و همه چیز مهیاست و نیاز های من براورده خواهد شد! یعنی آموزشی داده نشده که از فردای ازدواج، زندگی مانند موتور هندلی خواهد بود که به مدت 50 سال شما بایستی این هندل را صبح اول وقت و در هوایی زمستانی که اتفاقا موتور یخ زده را بایستی روشن کنید و تا شب بچرخانید تا صبح فردا که دوباره این فرایند تکرار خواهد شد. زندگی به این صورت نیست که همینطوری چرخ آن بچرخد
شب های بلند زمستان هر وقت مادر سفره شام را زودتر پهن میکرد و کت آقاجون را از کمد بیرون میکشید میفهمیدیم قرار است جایی برویم همان سرِ شب با کلی ذوق و شوق، آماده میشدیم برای رفتن به یک شب نشینی آقاجون میگفت: صله ارحام دلِ آدم را شاد نگه میدارد هیچکس هم نمیگفت نمیآیم! ازین ادا اصول ها که من نمیآیم شما خودتان بروید و امتحان و آزمون و کنکور دارم وجوان است دوست دارد توی خودش باشدهم نداشتیم همه با هم میرفتیم تلفن هم نبود که قبلش هماهنگ کنیم و میزبان و بچههایش را هم کلی ذوق زده میکردیم به سر کوچه شان که میرسیدیم جلوتر از مادر و آقاجون بدو بدو خودمان را به درشان میرساندیم تا از بودنشان اطمینان پیدا کنیم با یک چشم از لای در حیاط که اغلب خوب بسته نمیشد یا از سوراخ کلید به درون خانهشان سرک میکشیدیم روشن بودن یک چراغ، به منزله این بود که خانه نیستند و خودشان جایی رفتهاند حسابی توی ذوقمان میخورد و قلب و دلمان حسابی میگرفت اما اگر همه چراغها روشن بود بگو بخند تا آخر شبمان جور بود اما این روزها چه آخر شب که بغض میکنی دردها که تلنبار میشود، میروی سراغ لیست مخاطبانت یکی حالت روح یکی لست ریسنتلی یکی لانگ تایم اِگو! یکی دلیت اکانت! آدم نمیداند کِی هستند، کِی نیستند!؟ اصلا آدم نمی فهمد چراغِ کدام خانه خاموش است و کدام روشن!؟ تا بی مقدمه برایش تایپ کند: " تشنه ی یک صحبت طولانیام ". و سریع ریپلای شود: " بگو من کِی کجا باشم؟ ". داریم از تنهایی و بی همزبانی "دق" می کنیم بعد اسمش را گذاشته اند " عصر ارتباطات ".
کوبانی پر است از نی که زن را معنایی دیگر می آغازند نی که موهایشان پیداست حجاب ندارند انگشتانشان لاک ندارد ! لبهایشان پروتز ندارد ! رژ غلیظ ندارد ! اما پر است از سرود نجابت. ن کوبانی. هیچکدامشان لباس مارک دار ندارند اما تا زنده اند هر شب موهایشان را شانه می کنند، و هر صبح می بافند، دستان ظریفشان سنگینی کلاشینکف را تاب می آورد با اینهمه، ن کوبانی آنقدر زن هستند که همه مردان دنیا عاشقشان باشند. کوبانی دارد به همەی ما درس می دهد تا بدانیم : هیچ زنی نصف یک مرد نیست هیچ بی حجابی نیست و هستند هنوز نی که تنشان را به کنیزی مردان هوسران نمی سپارند. کوبانی خانه به خانه سقوط می کند و ن کورد یکی پس از دیگری با آخرین نرمی گلوله هایشان عروس خاک می شوند تا آرزوی دست یافتن دشمن بر تن پاکشان را بر دل های کثیفشان حک نمایند آری. تن زن کوبانی، تنها در آغوش خاک کوبانی تا ابد دلبری خواهد کرد. از اینکه کورد نیستم خجالت می کشم.! ????
تهمینه میلانی
درباره این سایت